تلنگر :: وبلاگ محمد نبی لو
وبلاگ محمد نبی لو

اینجا کلاس اول عاشقی است و ما شاگردان مکتب امامان عشق و دلدادگی هستیم. اگر عاشقی بسم الله...

  • خانه
  • درباره ی من

//bayanbox.ir/id/8761150240861728512?view

وبلاگ محمد نبی لو
طبقه بندی موضوعی
  • اهل بیت (علیهم السلام)

     (۱۱)
  • طب الائمه ( علیهم السلام )

     (۱)
  • سلوک اهل دل

     (۱۰)
  • انقلاب اسلامی

     (۱)
  • تلنگر

     (۱۲)
  • آزاد

     (۳)
  • سیره

     (۱)
  • انتظار...

     (۲)
  • به سوی کمال

     (۶)
  • ولایت

     (۳)
  • قرآن

     (۳)
خلاصه آمار
بایگانی
  • فروردين ۱۳۹۳  (۱)
  • بهمن ۱۳۹۲  (۱)
  • دی ۱۳۹۲  (۲)
  • آذر ۱۳۹۲  (۳)
  • آبان ۱۳۹۲  (۴)
  • مهر ۱۳۹۲  (۲)
  • شهریور ۱۳۹۲  (۳)
  • مرداد ۱۳۹۲  (۹)
  • تیر ۱۳۹۲  (۷)
  • ارديبهشت ۱۳۹۲  (۲)
  • فروردين ۱۳۹۲  (۳)
  • اسفند ۱۳۹۱  (۲)
  • بهمن ۱۳۹۱  (۵)
آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۱/۱۲
    آیا شما هم از این نیمکت ها دارید؟!
  • ۹۲/۱۱/۲۵
    « شادی سرا »
  • ۹۲/۱۰/۲۶
    من و نیما...
  • ۹۲/۱۰/۰۸
    اشتباه نری...
  • ۹۲/۰۹/۱۶
    بدون شرح...
  • ۹۲/۰۹/۱۵
    آقـا سلام...
  • ۹۲/۰۹/۰۵
    سید مهدی قوام و زن بدکاره!!!
  • ۹۲/۰۸/۲۶
    نگویید: "دعوت به خیر" از میان مردم رفت!!!
  • ۹۲/۰۸/۲۲
    حسین(ع) در نگاه عارفان
  • ۹۲/۰۸/۲۰
    داستان امیر کبیر و امام حسین (ع)
آخرین نظرات
  • ۱۷ مرداد ۹۵، ۱۶:۲۴ - علی فلاح
    سلام ممنون!
  • ۱۸ اسفند ۹۴، ۱۴:۳۳ - حمید رضا امیرجانی
    بسیار عالی بود هم نظم وهم نثر
  • ۳ آبان ۹۴، ۲۲:۲۴ - امیرحسین رحیمی
    سلام اقا نبی لو دل تنگتون شدم
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۴، ۲۳:۴۹ - فاطمه
    اگر هر کسی وظیفه خودشو درحد توانش ...
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۴، ۲۳:۵۰ - fatemeh
    سلام آقای نبیلو وبلاگ عالی دارید
  • ۵ بهمن ۹۳، ۲۱:۲۹ - مهیارشمس
    بسم اله الرحمن رحیم سلامآقا وبلاگ خیلى جالبى است
  • ۲۵ آذر ۹۳، ۲۲:۰۸ - حسام
    سلام آقا نبی لو.
  • ۱۰ آبان ۹۳، ۲۰:۰۵ - یه دوست
    سلام عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود ممنون
  • ۱۱ شهریور ۹۳، ۰۲:۰۲ - علیرضا نبی
    سلام تیمسار نبی لو ، مارو هم یاد ...
  • ۱۶ مرداد ۹۳، ۱۳:۲۰ - مهدی معصومی
    باشه آقا نبیلو نظرات ما رو حذف کن ... هیچکس ...
پیوندها
  • دفتر حضرت آقا (حفظه الله)
  • حضرت آیة الله نوری همدانی
  • صراط الاَقوَم . حاج سعید عسگری
  • مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
  • تبیان ( یک سایت مفید )
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir

۱۲ مطلب با موضوع «تلنگر» ثبت شده است

آیا شما هم از این نیمکت ها دارید؟!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

روزی شاهزاده ای در محوطه کاخ مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید؛

از او پرسید تو برای چی اینجا قدم می زنی و از چی نگهبانی می کنی ؟

سرباز دستپاچه جواب داد: قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!

شاهزاده افسر گارد را صدا زد و پرسید: این سرباز چرا اینجاست؟

افسر گفت: قربان! افسر قبلی نقشه قرار گرفتن سربازها در پست ها را به من داده و من هم به همان روال کار را ادامه دادم!


شاهزاده شروع به تحقیق و پرس و جو کرد؛

عاقبت فهمید، زمانی که 3 ساله بوده، این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرش به افسر گارد دستور داده بود تا نگهبانی را اینجا بگذارند تا او هنگام بازی در محوطه کاخ، روی آن ننشیند و لباسش رنگی نشود.

و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز هم روزانه سربازی اینجا قدم می زند و نگهبانی می دهد!

 

فلسفه عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!!!

 

آیا شما هم از این نیمکت ها دارید؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۹
محمد نبی لو

« شادی سرا »

بسم الله الرّحمن الرّحیم


آنان که مالشان را در راه خدا انفاق کنند و در پى انفاق، منّتى نگذارده و آزارى نکنند، آنها را پاداش نیکو نزد خدا خواهد بود و از هیچ پیشامدى بیمناک نباشند و هرگز اندوهناک نخواهند بود. (بقره / 262)


سلام عزیز!

لطفاً این مطلب رو تا آخر بخون:

امروز از یک تجربه ی موفّق براتون می نویسم:

چند سالیه که با تعدادی از دوستان و اقوام، گروهی رو
به نام «شادی سرا» تشکیل دادیم.


اسم «شادی سرا» رو هم از حدیث پیامبر رحمت، حضرت محمّد (صلّی الله علیه و اله) برداشت کردیم. اونجایی که فرمودن : 

در بهشت، سرایى است که به آن «شادى سرا» گفته می‏شود و تنها کسانی وارد آن می‏شوند که ایـتـام مؤمنان را شاد کنند.


کارمون رو با تحت پوشش قرار دادن 3 نفر از ایتام تحت پوشش کمیته ی امداد، شروع کردیم و به فضل و عنایت الهی الآن به غیر از تکفّل 8 نفر از ایتام نیازمند، به برخی از خانواده های کم بضاعت هم به صورت نقدی و غیر نقدی، کمک می کنیم.

حتما شما هم مثل من، بارها تو منزل دوستان و اطرافیانتون وسایل به درد بخوری رو دیدید که گوشه ی خونه داره خاک میخوره و شاید هم نمیدونن که چطوری از دستش خلاص شن، در حالی که همین وسایل اضافی، میتونه مشکلی رو از زندگی کسی برطرف کنه و یا لبخندی رو به لبهای دیگران بنشونه.

گاهی اوقات بعضی از عزیزان کمیته امداد تصاویری رو از زندگی محرومین برای ما ارسال میکنن که انسان از دیدنش قلبش به درد میاد.

اگر هر کدوم از ما دست به کار بشیم و با راه اندازی نهضت « شادی سرا » بتونیم به همراه گروهی از اطرافیان، با جمع کردن مبالغ ناچیزی به صورت ماهیانه، صندوقی رو برای انجام امور خیر تشکیل بدیم، یقیناً ثمرات و برکات بسیار فراوانی رو برای همه ی ما در پی خواهد داشت.ان شاء الله

اگر در این مسیر پر بهجت و نورانی، کمکی از این حقبر بر بیاد، با کمال میل برای خدمتگزاری آماده ام.

یا علی


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۴۳
محمد نبی لو

من و نیما...

بسم الله الرّحمن الرّحیم


یه معلم مهربون  تو یکی از مدارس ابتدایی شهر مریوان ، برای همدردی با شاگرد سرطانیش که موهاش
به علت شیمی درمانی ریخته بود، موهاش رو از ته تراشید و به همه گفت که :
”من و نیمای عزیز سرمون به مو حساسیت داره”



مراتب فروتنی و ارادت خودم رو به همه ی اون معلّمایی که برای شاگرداشون حکم یه رفیق تمام عیار و الگوی نمونه رو دارن ابراز می کنم.

دست همه ی معلمای خوبم که در رشد و تربیت صحیح و الهی این حقیر نقش داشتن میبوسم.

از خدای مهربون میخوام که این معلم کوچک رو در انجام تکالیف الهی موفق و عاقبت به خیر کنه.


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۰:۰۳
محمد نبی لو

اشتباه نری...

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در حدیثی قدسی نقل شده که خداوند به حضرت موسی (ع) وحی نمود که:

ای موسی! من شش چیز را در شش جا قرار دادم ولی مردم در شش جای دیگر به دنبال آن می گردند:

من آسایش را در بهشت قرار دادم ولی مردم در دنیا به دنبال آن می گردند.

من رفعت و بزرگی را در تواضع قرار دادم ولی مردم در تکبّر آن را می جویند.

من عزّت را در نماز شب قرار دادم ولی مردم آن را در درگاه سلاطین طلب می کنند.

من استجابت دعا را در غذای حلال قرار دادم ولی مردم در سر و صدا دنبال می کنند.

من علم را در گرسنگی قرار دادم ولی مردم در سیری جست و جو میکنند

من رضای خود را در مخالفت با هوای نفس قرار دادم ولی مردم در تبعیت از نفس می جویند.


ان شاء الله که همگی پند بگیریم!

التماس دعا...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۰
محمد نبی لو

بدون شرح...

بسم الله الرّحمن الرّحیم


لطفا فقط فکر کنید!



التماس دعا


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۲ ، ۰۷:۳۵
محمد نبی لو

داستان امیر کبیر و امام حسین (ع)

بسم الله الرّحمن الرّحیم


السلام علی الشّیب الخضیب

السّلام علی الخد التّریب

سلام بر حسین علیه السلام که با اهدای جان عزیزش، دین خدا را یاری نمود و بقای شریعت نبوی و علوی و جعفری را با تقدیم هر آنچه داشت، بیمه نمود.


ضمن تشکر از دوست عزیزم، آقا امیر صدیق دربندی که خاطره ی زیبای آیت الله اراکی(ره) رو برام فرستاده، همه ی شما خوبان رو به مطالعه  ی این خاطره ی زیبا دعوت می کنم.


حضرت آیت الله اراکی رحمة الله علیه می فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم؛ جایگاهی رفیع و متفاوت داشت

پرسیدم : چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر

سوال کردم : چون چندین فرقه ی ضاله را نابود کردی؟

گفت : نه . . .

با تعجب پرسیدم : پس راز این مقام چیست؟


جواب داد : هدیه ی مولایم حسین علیه السلام است!

گفتم : چطور ؟؟؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می رفت، تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم: قدری آبم بدهید، ناگهان با خود گفتم: میرزا تقی خان دو تا رگ بریدن، این همه تشنه ای! پس چه کشید، پسر فاطمه سلام الله علیها ؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود. از عطش امام حسین علیه السلام حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ...

آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند، امام حسین علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی.

این هدیه ی ما در برزخ ؛ باشد تا در قیامت جبران کنیم...


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۳
محمد نبی لو

یک عکس و یک دنیا معنی

بسم الله الرّحمن الرّحیم
حضرت علی علیه السلام در یکی از فرمایشات ارزشمند خودشون در مورد محرومان می فرمایند:
"خداوند روزى تهیدستان را در ثروت اغنیا واجب نموده. تهیدستى گرسنه نماند، جز با منع ثروتمند و خداوند والامقام گرسنگى فقیران را از ثروتمندان بازخواست خواهد کرد."


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۹
محمد نبی لو

یک پند زیبای فلسفی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

استاد فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان  خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت  و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ همه دانشجویان تأیید کردند.

سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و اونها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار
گرفتند؛  سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت و خوب البته ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند:  "بله"

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.

در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف
مهمترین چیزها در زندگی شما هستند : خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیلتان، کارتان، خانه تان و ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.

اگر شما همه ی زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.  با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. .....

اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."

یکی از دانشجویان دستش رو بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی.

این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، "همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک عزیز هست! "

موفق باشید


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۰
محمد نبی لو

یه ترکه... یه رشتیه...

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ای کاش همه با هم تصمیم بگیریم که از این به بعد برای چند لحظه خندیدن، اقوام بزرگ و عزیز ایرانی رو که هر کدوم در اعتلای این کشور عزیز اسلامی نقش برجسته ای رو ایفا کردند، به تمسخر نگیریم.

 


یادمون باشه که ایران با تمام اقوامش زیباست


یه روز یه ترکـــه میره جبهه ، بعد از یه مدت فرمانده میشه. یه روز بهش میگن: داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها. اجازه بده بریم بیاریمش
 
جواب میده کدوم داداشم؟! اینجا همه داداش من هستن!
 
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد
 
اون ترکـــه کسی نبود جز شهید مهدی باکری

.

.

.

یه روز یه رشتیه در مخالفت با نفوذ بیگانگان در کشورمون قیام مسلحانه می کنه ولی  هرگز حاضرنمیشه با سرباز ایرانی بجنگه

اون رشتی وطن دوست و با غیرت رو با نام میرزا کوچک خان جنگلی میشناسیم


موفق باشید . یا علی

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۲ ، ۱۷:۱۵
محمد نبی لو

نامه ای از پدر مهربان...

بسم الله الرّحمن الرّحیم



مردی همسر و سه فرزندش را  درپی کسب روزی خود و خانواده اش، ترک کرد و راهی سرزمینی دور شد...

فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند!!!

 

مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را برای آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس  ماست

سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ...

 

هر چند وقت یکبار، نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند...

و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

 

سال ها گذشت...

 پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود،

 

از او پرسید : مادرت کجاست ؟

پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم شد و مُرد.

پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!

پسر گفت : نه !

پدر پرسید : برادرت کجاست ؟

پسر گفت : بعداز فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت

پدر  تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟

پسر گفت :نه ...

مرد گفت : خواهرت کجاست ؟

پسرگفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او بدبخت است.

پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر، آبرودار و خوش نام نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟

پسر گفت :نه...

.

.

.

 

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در پارچه مخملی زیبایی قرار داشت.


 

وای بر من ...!

رفتار من با کلام خدا مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است!

من هم قرآن را می‌بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در آن است، سودی نمی برم، در حالی که تمام آیات آن روش زندگی من است.

یا حق...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۹:۵۴
محمد نبی لو

ارتباط تُن صدا با فاصله ی قلب ها !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

اگر بخوام برای مطلب زیبای امروز یه اسم قشنگ انتخاب کنم میتونم بهش بگم:

« نجوای بی صدا »

از داداش مرتضی هم ممنونم که این مطلب زیبا رو برام فرستاده. امیدوارم برای هممون مفید باشه.

یا علی




استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت
: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل، کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.




 این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که  خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی. اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست و می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.


التماس دعا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۳
محمد نبی لو

فردی که مانع پیشرفت شما بود درگذشت !

                                        بسم الله الرّحمن الرّحیم

 یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى  را در تابلوى اعلانات دیدند که روى  آن نوشته شده بود:  دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این شرکت بود  درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟  به هر حال خوب شد که  مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد. آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:  تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جز خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید… زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان تغییر کنند تغییر نمی کند

زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.    

                            جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست

موفق باشید. یا علی...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۸
محمد نبی لو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم